درباره وبلاگ


سلام به دوستاي گلم.خوبين؟سلامتين؟من حامد هستم متولد1370.ديگه وارد جزئيات نشين مگه خواستگاريه؟من فعلا قصد ازدواج ندارم.اين وبلاگ و واسه همه شما باحالا درست كردم البته با نظر ميايين تو وبا نظر هم ميريد بيرون.من عاشق رنگ مشكي ام. اميدوارم تو اين وبلاگ نهايت حال رو كنيد. فقط نظر يادتون نره .نظررررررررررررررررررر. اگه نظر ندين من ميدونم با شما.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 7
بازدید کل : 52158
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

پسر خاص
jooje ooo jikoo





آنكه دائم هوس سوختن مارا ميكرد كاش حال بياد و از دور تماشا كند...

نظر يادتون نره.يادتون بره پوستتونو ميكنم.نظر بدين



چهار شنبه 15 خرداد 1398برچسب:, :: 4:37 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

دختري كه مسخره بازي در مياره نيگات ميكنه

و چشمهاش برق ميزنه و زي لب ميگه عزيزم  ... !!

دختري كه روسري بد رنگ و كه براش خريدي سر ميكنه

و مياد به ديدنت

دختري كه وقتي قدم ميزنيد و يه پسر خوش تيپ تر ميبينه

خودش رو بيشتر ميچسبونه بهت...

دختري كه وقتي از همه شاكي هستي وداد ميزني

هيچي نميگه و فقط آروم دستتو ميگيره...

دختري كه روز زن براش يه شاخه گل ميخري

با يك لبخند غمگين ميگه مهم خودتي ...

اين دخترو حق نداري اذيت كني.



پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, :: 14:47 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

پسر : اعتمادتو به من ثابت كن !

همان لحظه دختر خودراعريان و لخت مادر زاد كرد...

دختر : حالا تو اعتمادتو به من ثابت كن !

پسر : تمام لباس هايش را تنش كرد...

 يادمان باشد وقتي ميگوييم تا آخرش هستيم...

 آخرش بستن كمربندمان نباشد...



چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 23:24 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

عشق يعني:

وقتي ازت پرسيدن

چه نسبتي باهاش داري؟

سرت و بالا بگيري و شجاعانه بگي

"عشقمه" ميفهمي؟



سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, :: 14:13 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

شراب هم به مستي ام حسادت ميكند!

آنگاه كه

خمار يك لحظه

ديدن  "  تو  "  ميشوم ...!



سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, :: 14:9 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

گاهي به قدري دلم

برايت تنگ ميشود كه

حاضرم حتي با ديگري "ببينمت"

 



سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, :: 14:4 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

زين پس تنها ادامه ميدهم در زير باران.

حتي به در خواست چتر هم جواب رد ميدهم.

ميخواهم تنهاييم را به رخ اين هواي دو نفره بكشم.

بارااان ببار من نه چتر دارم نه يار.



دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

اينم شاهكاره خودمه 

ايشالله نوبته خودتون.يادم رفت بگم گل فروشم



دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

پسرك جلوي خانومي را ميگيرد و ميگويد:

خانم تورو خدا يك شاخه گل بخريد زن در حالي كه گل را از دستش ميگرفت

نگاه پسرك را روي كفشهايش حس كرد چه كفشهاي قشنگي داريد!

زن لبخندي زدو گفت:برادرم برايم خرديده است دوس داشتي جاي من بودي؟

پسرك بي هيچ درنگي محكم گفت:نه ولي دوس داشتم جاي برادرت بودم!

تا من هم براي خواهرم كفش ميخريدم...

 



دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, :: 13:29 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

كودك شيشه پاك كن

ميان ماشين ها ميچرخيد

با دستمالي چرك

به بهانه پاك كردن شيشه ها

اما هيچ كس او را نميديد

هيچ كس سكه اي به كاسه اش نمي انداخت

يك روز اتوبوس بي حواس جانش را گرفت

و خيابان به ناگهان

كفاره باران شد

از اسكناسهاي بي حاصل...

چقد تلخ است فقر.



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 18:24 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

همديگه رو فراموش نكنيم

شايد سالها بعد در گذر جاده ها

بي تفاوت از كنار هم بگذريم

بگوييم آن غريبه قدر شبيه خاطراتم بود



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 18:19 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

چه قشنگه و بزرگه يه دوست دارم ساده.مگه نه؟؟؟



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 1:36 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

عاشق كه ميشوي...

مواظب خودت باش...

شبهاي باقيمانده عمرت

به اين سادگيا

صبح نخواهند شد...



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 1:35 ::  نويسنده : حامد سوسرايي



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 1:34 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

قبول دارم كه كهنه شدم!

آنقدر كهنه كه ميشود روي گرد و خاك تنم يادگاري نوشت

بنويس ولي بمان...



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : حامد سوسرايي



شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

پشت ميز قمار دلهره عجيبي داشتم

برگي حكم داشتم

وديگر هرچي بود ضعيف وپايين

بازي شروع شد

حاكم او بود و محكوم من

همه برگها رفت و سه برگ بيشتر نموند برگي از جنس وفا رو كرد من بالاتر آمدم

بازي به دست من افتاد

عشق آمدم با حكم دلبري بريد

و حكم آمد از جنس چشم سياهش

زندگي حكم پايين من بود و من باختم...

 

 



جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : حامد سوسرايي



جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

اولي:همه جارو گشتم دنباله تواما مثل تورو نتونستم پيدا كنم كه دوسش داشته باشم

دومي:خوب گشتي؟

اولي:آره

دومي:پس منو دوست نداري

اولي:من كي اين حرفو زدم؟

دومي:اگه دوسم داشتي نميگشتي.



جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 3:51 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

بعضي حرفارو نميشه گفت!

بايد خورد...

ولي بعضي حرفارو نه ميشه گفت نه ميشه خورد!

ميمونه سر دل ميشه دلتنگ...

ميشه بغض...

ميشه سكوت...

ميشه همون وقتي كه خودتم نميدوني چته...!!!

 

 



جمعه 17 خرداد 1392برچسب:, :: 3:46 ::  نويسنده : حامد سوسرايي

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد